خرداد 92
سلام عزیز دل مامان
پسر مهریون چند روزی که بابا رفته سفر صدرای ما خیلی بی قراری می کنه ومدام سراغ بابا رو می گیری
هر لحظه منتظر یه بهانه ای که فورا بزنی زیر گریه و دوباره سراغ بابا بگیری وخیلی داری مامان
رو اذیت می کنی اما این وسط یه کار جالب کردی اونم این بود که رفتی یه قابلمه بزرگ برداشتی گذاشتی
روی فن کوئل درشم گذاشتی وگفتی مامان نگاه کن برای بابا وعمو احمد سوپ پختم .عمو احمدبعد از بابا
نفر دومی که شما خیلی سراغش رو می گیری وازشون حرف می زنی در خونه رو زدن دویدی سمت در گفتی
بابا گفتم صدرا جون بابا نیست ، گفتی عمو احمد گفتم عمو احمد نیست پیک برای مامان وسیله آورده. نشتی روی مبل از ته
دلت گفتی بابا بد ، عمو احمد بد نخوام سوپ بدم . چند دقیقه ای در حالت قهر موندی دیدی کسی
نمیاد نازت رو بکشه گفتتی مامان سوپ آماده است
و بعد سریع سوپت رو آوردی وبا مامان غذا خوردی !!!!سرعت عملت خیلی بالاست شازده پسر.سوپت هم
عاالی بود عالی.
صدرا جون یه خاطره دیگه هم ازت با نام عمو احمد داریم که خالی از لطف نیست برات بنویسم داشتیم
با هم صلوات می فرستادیم مامان بهت گفت صدرا بگو اللهم صل علی محمد و آل محمد (البته لازم به
ذکر که اسم دایی شازده پسر محمد) شما هم تکرار کردی حسابی خوشت آمده بود .بعد از تقریبا نیم
ساعت با صداو لحن
خوشگلت گفتی مــامان هر وقت این طوری میگی مامان گلی بغلت می کنم و توبغلم فشارت
مــــــــیدم!!! دلم خنک میشه بگم صلوات بگم گفتم بگو عزیزم گفتی اللهم صل علی محمد وآل عمو
احمد قربــــــــــــــــــــــــــــــــــــونت برم وقتی اینو گفتی اینقدر بغلت کردم وفشارت دادم وبوسیدمت که
گریه افتادی، نابغه مامان با اون مغز کوچولوت که تونستی تشخیص بدی کدوم اسم واسم رو جایگرین
اسم کردی من ومامانی و بابا کلی برات ذوق کردیم و خندیدیم وخوشحالیم که پسر با هوشی داریم.
(متاسفانه سرعت پایین عکس آپلود نمیشه.)