، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

عمری با پسرم

تولدت مبارک

1392/1/11 3:51
نویسنده : مامانی
263 بازدید
اشتراک گذاری

عــــــزیزم   

 

عشـــــــــقم

 

جـــــــــــــــــــونم 

 

 تولدت مبارک . دوساله شدی عزیزم امید وارم خدا عمر با عزت بهت بده. فدااااااااات

 

 

 

 

عزیزم تولدت را با هزاران گل یاس تبریک میگم. خیلی دوستت دارم.

قند عسلم میدونم این شعری که برات می نویسم خیلی برات زود ولی میگم اگر نبودم در آینده که خودم بهت بگم تا حدی آسوده باشم.

 

«عمر»

طی شد این تو دانی به چه سان ؟؟!!

همه تقصیر من است ،این که خود میدانم

که تعمق ننمودم روزی ،ساعتی یا آنی

کودکی رفت به بازی ،به فراغت به نشاط

همه گفتند کنون تا بچه است

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه نتوان خندیدن

همچو مرغی آزاد ،هر زمان بال گشادن

من نپرسیدم هیچ!!

هیچ کس نیز نگفت زندگی چیست؟؟

بعد از این چند صباح به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه به سفر باید رفت ؟

نوجوانی سپری گشت ...

بعد از آن باز نفهمیدم

لیک گفتند جوان است هنوز

بهره از عمر برد کامروایی بکند

یک نفر بانگ بر آورد که او

دیگری آوا داد که چو فردا بشود ،فکر فردا بکند

سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت ،بگذرد امروزش

با همه این احوال ،من نپرسیدم هیچ

آن همه قدرت ونیروی عظیم

نه تفکر ،نه تعمق ونه اندیشه دمی

تو چه دانی که ز کف دادم مفت

پوچ و بس تند چنان بادمان

که نکردم فکری

که چه سان می گذرد عمر گران

فارغ از نیک وبد مرگ وحیات

بگذارید بخندد شادان

بایدش نالیدن

نتوان فارغ وآسوده ز غم

همه شادی دیدن

سر هر بام که شد خوابیدن

که پس از این ز چه بایدم نالیدن

چرا می آییم ؟؟؟؟

به چه سان باید رفت !!

به بازی ، به فراغت ، به نشاط

فارغ از نیک و بد ومرگ و حیات

که چه سان عمر گذشت !!!

بگذارید جوانی بکند!

بگذارید که خوش باشد ومست

بعد از این ورا عمری هست

از هم اکنون باید فکر فردا بکند

همچنین فردایش !

که چه سان دی بگذشت؟

به چه ره مصرف گشت ؟

عمر بگذشت به بیحاصلی و مسخرگی

من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت 

قدرت عهد شبات می توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی ،هیهات !!

و مرا می گفتند که چو آنها باشم

فکر تامین معاش ،فکر ثروت باشم

فکر یک زندگی بی جنجال ، فکر همسر باشم

کس نیز مرا هیچ نگفت :زندگی خوردن نیست ،رندگی ثروت نیست ،رندگی داشتن همسر نیست

زندگانی کردن فکر خود بودن وغافل زجهان بودن نیست

ای صد افسوس که چون عمر بگذشت ، معنی اش می فهمم

حال می فهمم هدف از زیستن این است رفیق :

پای از بند هواها بکشم ، پای در بند حقایق بنهم

با دلی آسوده از :شهوت وآز وحسد وکینه وبخل

مملو از عشق وجوان مردی وزهد

در ره کشف حقایق کوشم

شربت جرات وامید وشهادت نوشم

ره حق جویم حق پویم وپس حق گویم

آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران باشم وبا شعله خویش

ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم

نه چنین زائد وبی جوش وخروش

عمر بر باد و به حسرت خاموش!!

ای صد افسوس که چون عمر بگذشت ،معنی اش می فهمم

حال می پندارم کاین سه روز عمرم به چه ترتیب گذشت :

کودکی بی حاصل ،نو جوانی باطل ،وقت پیری غافل 

به زبانی دیگر:

کودکی در غفلت ،نو جوانی شهوت ،در کهولت حسرت!!

 

 

پسرم به نظرم این شعر هدیه خوبی می تونه برات باشه امید وارم خوشت بیاد . یه کلام می خواد بگه که انسان باشیم چیزی این روزا خیلی کمه !!!چند روز بیش عمه ازم پرسید چه آرزویی داری برای پسرت گفتم فقط انسان باشه .دعای مامان همیشه همراهت .

  نمیدونم چرا دوست داشتم این عکس رو بذارم.ماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خاله زینب
11 فروردین 92 19:23
تولدت مبارک گل پسر 121 ساله شی در کنار پدر و مادرت


مرسی خاله جون ،ما زحمت های شما رو فراموش نکردیم برای تولد بک سالگی ان شاالله امسال جبران کنیم.
سجاد
16 فروردین 92 22:05
اگه منظورتون از عکسای زیبای وبلاگم همون شکلک ها هستن که من اونا رو از سایتهای شکلکهای کودکانه ی وبلاگ انتخاب می کنم .

ممنونم از راهنمایتون.
سلاله
30 فروردین 92 16:24
کارِ خاصی نداشتم صرفا خواستم از کاربرد این شکلک مطلع شم با تشکر